محل تبلیغات شما



دیگه از شدت عذاب وجدان اومدم بندیسم این روزا خیلی فیلمای بچگیشو نگاه می کنم و هی می ترسم نکنه از الانش فیلم و وویس‌کم داشته باشم واسه بعدها اخرین پستم جالبه تا اومدم نوشتم زندگیمون نظم گرفته و چقدر همه چی خوبه جهان‌ پوکید و کرونا اومد همین فردا با پس فردای اون پستی که نوشتم کارن تب و تشنج وحشتناک کرد و ما با چه وضعی رفتیم بیمارستان. شاید بشه گفت بدترین اتفاق زندگیم بود از ماحرای زایمانمم بدتر
کارن دو ماه و نیم دیگه 4 ساله میشه باور نکردنیه انگار الان دو ساله دارمش نه چهار سال صبحا با من میره مهد و من می رم سر کار. ساعت 8 7 هم از خواب بیدار میشیم ساعت 2 همسر میره دنبالش و منم 4 خونه ام. اگه کار همسر تغییر نمی کرد رسما من نمی تونستم برم سر کار هم عذاب وجدان داشتم که باید 8 ساعت اونجا بمونه. هم با این همه تعطیلی ای که کردن واسه الودگی هوا من کجا می خواستم بذارمش برم سر کار؟ چهار میام خونه و یه عصرونه می خوریم و سعی می کنم بیشتر با کارن باشم تا
کارن همین الان در حالیکه داشت داشت ماکارونی می خورد و کارتون نگاه می کرد و روش به تلویزیون بود بی مقدمه گفت دوست دارم یه بچه دیگه داشتی باهاش بازی می کردم!! و این اولین درخواستش برای خواهر و برادر داشتن بود. چقدرم نوع بیانش جالب بود. نگفت خواهر برادر گفت یه بچه دیگه داشتی!! من بمیرم برات ماااادر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

...